دزدند این لحظه ها

می ربایند، مشت مشت

جوانیم را

 طی شد، طاقتم

جوانیم هم

خدایا

بزن بر زمین این قلک سکوتت را

بشکن

اسکناس های خوشرنگ مهربانیت را میخواهم

یکجا

حتی آن سکه های هیچ تومنی نیم نگاهیت را

همه اش را میدهم

سبز و سپید میخرم

یک عالمه شمع

بسم الله النور... 

تا پُر کند تاریکی میان من و تو را

در نامه ات گفتی

 این رنگ ها را، دوست تر داری

روی طاقچه است نامه ات

ناخن هایم شکوفه می دهند،

 وقتی برش می دارم

میخواهم بلند بخوانمش

آنچنان بلند بلند که باران بیاید

الرحمن... علم القرآن....

 

پاورقی ۱: وقتی که شانه های من

زیر بار حادثه می خواست بشکند

یک لحظه از خیال پریشان من گذشت

بر شانه های تو

کاش می شد اگر سری بگذارم ...