در این کنج
در این خیال سرد در این تیرگی مبهم
تنهایم
و سرد است این تاریکی اینجا زمستان است
و در این گوشه
در این اتاق
که بوی پوسیدگی و نم می دهد
دست نیازم پیش می رود در تیرگی ها
و دوباره بی جواب ماندن ها
مات و مبهوت نگاه کردن ها
بی جوا ب بودن از سوال های مکرر
همچون سبوی تشنه
پر از خالی ام و پر از سوال
افسوس! کسی در این تاریکی
بذر سوال هایم را نمی بیند
که چگونه جوانه می زنند
تنهایم
و چه خیال سردی ست تنها بودن.
+ نوشته شده در جمعه شانزدهم مرداد ۱۳۸۸ ساعت 0:27 توسط fatima
|